کتاب سقای آب و ادب
کتاب سقای آب و ادب داستان و روایتی است از زندگی حضرت ابوالفضل عباس(ع)، که پس از سالها صفحه صفحه ایجاد شده ، سپس در قالب کتاب به علاقه مندان ارائه شده است.
کتاب سقای آب و ادب شامل ده فصل است :
- عباسِ علی
- عباسِ امالبنین
- عباسِ عباس
- عباسِ سکینه
- عباسِ مواسات
- عباسِ زینب
- عباسِ ادب
- عباسِ حسین
- عباسِ فرشتگان
- عباسِ فاطمه
قسمت هایی از کتاب سقای آب و ادب را می خوانیم :
از قسمت عباس علی
کیست این سردار که از میان چهار هزار سوار نیزهدار عبور کرده است و خود را به آب رسانده است، بی آنکه آب در دلش تکان بخورد؟! این، عباس علی است، عباس، فرزند علی بن ابیطالب(ع) ، «تو را برای همین روز میخواستم عباس! ناز بازوان تو! حالا بدان که چرا در ابتدای ورودت به این جهاد، بر دستها و بازوان تو بوسه میزدم و سر انگشتانت را به آب دیده میشستم. باغبان اگر در آینه نهال، شاخسار سر به آسمان کشیده درخت را نبیند که باغبان نیست.»
این عباس علی است. خسته، گرسنه، تشنه، داغدیده و مصیبت زده. داغ هایی که هر کدام به تنهایی برای از پا درآوردن مردی کافی است؛ داغ سه برادر، داغ یک فرزند، داغ چندین برادرزاده و خواهرزاده و داغ چند ده عزیز و همدل و همراه.
از قسمت عباس عباس
عباس، مشک را بر دوش میاندازد، دو دست به زیر آب میبرد و فرا میآرد، تا پیش روی چشم. عجبا! این تصویر اوست در آب یا حسین؟! این درست همان لحظهای است که عباس یک عمر برای رسیدن به آن تلاش کرده است؛ این که در آینه نیز جز تصویر حسین نبیند. اکنون دیگر چه نیازی به آب؟! دستهایش را باز میکند و آب را به شریعه برمیگرداند دل به حکم امام عشق میسپارد و سپاه عقل را مضمحل میکند. مگر تو از آب توان میگیری؟! مگر تو به مدد جسم راه میروی؟
برای من اکنون جنگیدن اصل نیست. عشق به حسین اصل است حتی جنگیدن در راه حسین هم به اندازه خود حسین اصل نیست. اصل، حسین است. اصل این است که وقتی حسین تشنه است، وقتی سکینه حسین تشنه است، وقتی سکینه حسین تشنه است، وقتی بچههای حسین تشنهاند، آب خوردن من نامردی است، نامریدی است، نابرادری است، ناعاشقی است، نامواساتی است، خلاف اصول عشق ورزیدن است خلاف از خود تهی ماندن و از معشوق پر بودن است.
از قسمت عباس سکینه
عباسم، تو علمکدار لشگر منی! تو اگر نباشی، هیچکس نیست. اما … بیا و کاری بکن! حجت الاسلام را هزار باره بر این قوم، تمام کن! بگو که جنگ، جای خود، بستن آب بر کودکان و زنان، ناجوانمردانه است… و عباس، رفته است، مقابل سپاه مقابل ایستاده و زبان به نصیحت گشوده است از خدا و پیامبر گفته است از نسبت بچههای حسین با پیامبر گفته است از انسانیت گفته است. از عربیت گفته است، از جوانمردی و فتوت گفته است و … تمام همت خود را برای نرم کردن دل دشمن، به کار گرفته است، اما پاسخی جز قساوت نگرفته است.
مقابل عمر سعد و لشگر او ایستاده و گفته است: ای عمر سعد! این حسین، فرزند رسول خداست. شما یاران و برادران و عموزادگانش را کشتهاید و او را با کودکانش، تشنه و تنها گذاشته اید. تشگنی جگرهایشان را به آتش کشیده. جرعهای آب به آنان برسانید و گرنه زنان و کودکانش از تشنگی هلاک میشوند.
از قسمت عباس ادب
عباس تاکنون جنگی اینچنین را تجربه نکرده است. حتی همین صبح امروز هم که بیست تن از اصحاب امام را از محاصره رهانیده، در فضایی باز و آشکار جنگیده و میدان نبرد اینچنین آکنده از کمین نبوده. در جنگ جمعی ابتدای صبح، دشمن ناگهان بخشی از سپاه را قیچی کرده و بیست نفر از یاران امام را به محاصره درآورده است. چند صدنفر این بیست نفر را چون حلقههای چند لایه در میان گرفتهاند هر چند نفر بر یکی از یاران امام هجوم کردهاند.
و ناگهان امام به عباس فرموده است: عباس جان، دریابشان. عباس بیدرنگ از جا کنده شده و رعدآسا به سمت حلقه محاصره تاخته است. از این حمله عباس، جان سالم فقط آنانی به در بردهاند که پیش از هجوم سیل آسای عباس، رعد و برق حضورش را فهمیدهاند و گریختهاند. از بقیه آنقدر جنازه بر زمین تلنبار شده که یاران محصور، پا بر تل جنازهها گذاشتهاند و از محاصره اجساد درآمدهاند.
آنچه اکنون کار را بر عباس دشوار کرده، تعداد چند هزاری سپاه دشمن نیست کمینهای ناجوانمردانه پشت نخلها هم نیست گرسنگی هم نیست، تشنگی طاقت سوز و جگر گذاز هم نیست، خستگی هم نیست، زخمهای متعدد سر و صورت و سینه و دست و پا هم نیست. تنها یک چیز، جنگیدن را بر عباس دشوار کرده و آن آزاد نبودن دستهای عباس است و آن کودکی است که عباس در بغل دارد و حفظ جانش را بر جان خویش مقدم میشمارد. کاش آنچه در آغوش عباس است، کودک بود کودک اگر خراش هم بردارد، مصدوم و مجروح هم اگر بشود باز به مقصد میرسد.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.