خلاصه داستان کتاب کوری :
داستان کتاب کوری از ترافیکِ یک چهارراه آغاز میشود. رانندهٔ اتومبیل پشت ترافیک ، ناگهان دچار حالت عجیبی از کوری میشود و به چشم پزشک مراجعه می کند. با فاصلهٔ اندکی، افراد دیگری که همه از بیماران همان چشم پزشک اند ، دچار بیماری کوری میشوند. پزشک با معاینهٔ چشم آنها درمییابد که چشم این افراد کاملاً سالم است ، اما آنها هیچچیز نمیبینند. جالب آن است که برخلاف نابینایی ، که همهچیز سیاه است ، تمامی این افراد دچار دیدی سفید میشوند. در ادامه شیوع این بیماری دولت ، تمامی افراد نابینا را جمعآوری و در یک آسایشگاه اسکان داده می دهد …..
قسمت هایی از رمان کتاب کوری را با هم میخوانیم :
قرنطینه شده ها در تخت ها دراز کشیده و منتظر خواب بودند تا بر فلاکتشان سرپوش بگذارند. همسر چشم پزشک با احتیاط ، انگار این خطر وجود دارد که دیگران این صحنه ی ناخوشایند را ببینند ، به بهترین وجهی که میتوانست شوهرش را تمیز کرد. همان سکوت غم انگیزی حاکم بود که خاص بیمارستانهاست ، وقتی بیمارها خوابند و حتی در خواب درد می کشند. همسر چشک پزشک نشسته بود و هوشیار تختها ، طرح مبهم پیکرهای خفته ، صورتی رنگ پریده ، و دستی را که در خواب تکان می خورد تماشا می کرد…..
در آستانه ی دری که به بخشهای سمت راست باز می شد ، زنی پدیدار شد که تا این لحظه دور از چشم به حرفهایشان گوش می داد. همان زنی بود که خون توی صورتش فواره زده بود ، همان که همسر چشم پزشک در گوشش نجوا کرده بود ساکت باش ، و حالا با خود می گوید از جایی که در میان این جمع نشسته ام نمی توانم گویم ساکت باش ، مرا لو نده ، حتما صدایم را می شناسی ، محال است بتوانی فراموشش کنی ، دستم روی دهانت بود و تنت به من چسبیده بود که گفتم ساکت باش ….
باران بند آمده است ، دیگر هیچ کوری با دهان باز در باران نایستاده است. دور افتاده اند و نمیدانند چه کنند ، در خیابان ها سرگردانند ، اما هرگز چندان طول نمی کشد ، رفتن و ماندن برایشان یکسان است ، غیر از جستجوی غذا هدفی ندارند ، دیگر از موسیقی خبری نیست ، دنیا هرگز انقدر ساکت نبوده است ، سینماها و تئاترها فقط پناهگاه بی خانمان هایی است که از جستجوی غذا دست شسته اند …
ژوزه ساراماگو با خلق کتاب کوری موفق به دریافت جایزه نوبل ادبیات در سال ۱۹۹۸ گردید.
کاوه –
سلام
این کتاب را من از سایت شما خریداری کردم ..و خوندم …
یه سوال برای من پیش اومد و اون اینکه چرا فصل پایانی کتاب سانسور شده و چاپ نشده …و داستان در زمانی که همه بینا میشن ..در این کتاب پایان داستان است ….در صورتی من نقدی که از این کتاب خوندم …فصل پایانی کتاب،زن پزشک کشته میشه به خاطر انتخاباتی که در این شهر انجام میشه و همه رای سفید میندازن …و زن چشم پزشک مشوق مردم هست برای دادن رای سفید ….
خیلی ممنون میشم پاسخ این سوال را بدید…
با سپاس از ایران کتاب