نگذار به بادبادک ها شلیک کنند

کتاب نگذار به بادبادک ها شلیک کنند

کتاب نگذار به بادبادک ها شلیک کنند نوشته فریده چیچک اوغلو است که فرهاد سخا آن را به زبان پارسی ترجمه کرده و توسط نشر ماهی روانه بازار شده است. فریده چیچک اوغلو که خود چند سالی به دلیل عقاید و فعالیت هایش پشت میله ها بوده در این کتاب زندگی زندانیان سیاسی و عادی بند زنان را به خوبی به تصویر کشیده است.

درباره ی کتاب

این رمان کوتاه داستان پسری به نام “باریش” است که در زندان در کنار مادرش زندگی می کند و چون بیرون از زندان کسی را ندارد و پدرش مدت ها است به دیدارشان نیامده او پیش مادرش در زندان زنان به سر می برد. این رمان در قالب نامه نگاری هایی از نوع کودکانه از زبان باریش به زندانی سیاسی به نام “اینجی” نوشته شده است. نامه هایی که هیچوقت قرار نیست به دست اینجی برسند.

 نویسنده به خوبی توانسته معنا و مفهوم صلح و آزادی را از زبان پسر بچه ای که در زندان است بیان کند.

در بخشی از رمان نگذار به بادبادک ها شلیک کنند می خوانیم :

اینجی دماغت دراز نشد؟ عین دماغ پینوکیو… همانی که خودت برایم تعریف کرده بودی. عروسکی به اسم پینوکیو که هر وقت دروغ می گفت دماغش بزرگ می شد. به من می گفتی اگر تو هم دروغ بگویی دماغت دراز می شود اما خودت هم که دروغ گفتی. “تو را تنها نمی گذارم تو را هم همراه خودم می برم.”

یادت می آید؟ این قولی بود که تو به من دادی. اما وقتی خواب بودم بدون خداحافظی گذاشتی و رفتی. با صدای باز شدن در آهنی بیدار شدم. میان خواب و بیداری حالیم نشد چه کسی دارد می رود. بدو بدو رفتم حیاط. بعضی از زن ها داشتند اشک هایشان را پاک می کردند دنبالت گشتم تا مثل همیشه بغلم کنی. اول متوجه من نشدند اما تا داد زدم اینجی همه برگشتند و نگاهم کردند. مادرم تا شنید که تو را صدا می زنم بعضش ترکید. آن وقت بود که فهمیدم تو رفته ای. نمی دانم صدایم را شنیدی یا نه؟

منبع: فروشگاه کتاب ایران