کتاب حرمسرای قذافی
کتاب حرمسرای قذافی اثر آنیک کوژان و ترجمۀ بیژن اشتری می باشد. حرمسرای قذافی زندگینامه قذافی نیست و خواننده نباید به این کتاب همچون زندگینامه سیاسی معمر قذافی نگاه کند. این کتاب، در واقع فقط به یک وجه هولناک از زندگی قذافی می پردازد؛ وجهی که عملا تبدیل به جزئی از ساختار حکومتی رژیم قذافی شده بود. نویسنده کتاب برایمان شرح داده چگونه قذافی تعرض جنسی را تبدیل به ابزاری برای استیلا بر دیگران کرده بود.
ثریا، شخصیت اصلی در کتاب حرمسرای قذافی ، نیز یکی از قربانیان تجاوز جنسی است که شجاعت یافته دست متجاوز را _شاید بزرگ ترین متجاوز قرن را_ رو کند و از تجربیاتش به عنوان یک بردۀ جنسی اسیر در دست یکی از مشهورترین جباران تاریخ برای مردم جهان سخن بگوید. ثریا که یک شخصیت واقعی است، در این کتاب نقاب از چهرۀ مردی برمی دارد که خود را همچون یک رهبر مسلمان انقلابی به مردم کشورش و کشورهای منظقه جا زده بود.
اما واقعیت قضیه این بود که معمر قذافی با توسل به ابزار تجاوز جنسی توانسته بود برای مدت چهل و دو سال بر لیبی حکومت کند. در این چهل و دو سال صدها زن و مرد جوان قربانی جرائم جنسی این هول انگیزنترین دیکتاتور تاریخ بشر شدند. اما از بین این قربانیان فقط تعداد معدودی جرئت پیدا کردند که دست به افشاگری بزنند و داستان های خود را حکایت کنند.
رازهای قذافی به دلایلی که در این کتاب به آن ها پرداخته شده می توانست تا سال ها و دهه ها یا شاید حتا تا ابد مکتوم بماند. قربانیان از ترس بی آبرو شدن در جامعۀ سنتی لیبی سکوت اختیار کرده بودند و این سکوتی بود که قذافی با بهره گیری از آن توانسته بود برای چهل و دو سال به صورت مستمر مرتکب جرائم جنسی شود.
مطالب کتاب حرمسرای قذافی
قذافی ای که در این کتاب به تصویر کشیده شده است به قدری هول انگیز است که شاید باورش برای خوانندگان مشکل باشد اما کتاب به قدری مستند و خوب پژوهش شده است که که جای هیچ تردیدی را باقی نمی گذارد. این کتاب توانسته است برنده جایزه بزرگ باشگاه بین المللی مطبوعات را کسب نماید.
کتاب از دو قسمت با نام های زیر تشکیل شده است :
- قسمت اول : داستان ثریا
- قسمت دوم : تحقیقات
قسمتی از متن کتاب حرمسرای قذافی
قذافی روی تخت بزرگی با ملحفه ها و دیوارهای نخودی رنگ در اتاقی بدون پنجره نشسته بود. این طور به نظر می رسید که او در شن و ماسه های نخودی رنگ صحرا مدفون شده است. رنگ آبی لباسم در تضاد کامل با رنگ غالب در اتاق بود. او دستانش را از دو طرف باز کرد و گفت:«بیا این جا، لکاته کوچولوی خودم! بیا جلو، نترس!» ترس؟ دیگر کار من از ترس گذشته بود. بره ای بودم که به کشتارگاه فرستاده بودندش. در خیالم دنبال راهی برای فرار می گشتم اما می دانستم مبروکه پشت در کمین کرده است. بی حرکت ماندم، تا این که از جایش بلند شد و با حرکتی غافلگیرکننده دستم را قاپ زد و مرا به روی تخت انداخت، و با نهایت خشونت، به خواستۀ کثیف خود رسید…
منبع : فروشگاه کتاب ایران
نقد و بررسی‌ها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.