معرفی کتاب پاییز فصل آخر سال است
کتاب به دو بخش تابستان و پاییز تقسیم شده که هر کدامشان سه داستان از سه زن به نامهای لیلی، شبانه و روجا را روایت میکنند که از دغدغههای متفاوت خود میگویند. « پاییز فصل آخر سال است » از آدمهایی میگوید که انتخاب نمیکنند، بلکه به موقعیتهایی که آنها را انتخاب میکند، تن میدهند؛ همانطور که برای لیلا انتخاب میشود که از همسرش میثاق ، که قصد مهاجرت دارد ، جدا شود. برای روجا که موفق به گرفتن ویزا نمیشود، ماندن انتخاب میشود که با ارسلان باشد؛ به دلیل اینکه راه دیگری برای بهتر زندگی کردن سراغ ندارد. کتاب پاییز فصل آخر سال است ، برگزیده هشتمین دوره جایزه ادبی جلال آل احمد است.
بخشی از کتاب پاییز فصل آخر سال است :
دنبال تو میدویدم. روی سرامیکهای سرد و سفید سالن. در آن سکوت ترسناکِ هزارساله. هنوهنِ نفسهایم با هر گام بلندتر در گوشم تکرار میشد و گلویم را تلخ میکرد. بخش پروازهای خارجی آنطرف بود. امام نه، مهرآباد بود انگار. و سالن پروازش هی دورتر میشد. رسیدم به گیت. پشتت به من بود، اما شناختمت.
اینهمه آدم در دنیا دارند نباتی زندگی میکنند. بیدار میشوند و میخورند و میدوند و میخوابند. همین. مگر به کجای دنیا برخورده؟ بابا گفت جوری زندگی کن که بعد از تو آدمها تو را یادشان بیاید. تئاتر نونهالان گیلان اول شده بودم. بابا ماشین آقاجان را گرفته بود و من را آورده بود خانه. لباس شیطان را از تنم درنیاورده بودم هنوز. شنل و شاخ و دمی که مامان درست کرده بود نمیگذاشت درست راه بروم.
بابا برایم یک عروسک جایزه خریده بود. کلهی عروسک را کنده بودم. داشتم چشمش را از گردنش میآوردم بیرون. میخواستم بفهمم چرا وقتی میخوابانمش چشمهایش بسته میشود. بابا عروسک را گرفت و گذاشت کنار. من را نشاند روبهروی خودش. گفت من کسی نشدم، اما تو و رامین باید بشوید. یادت میماند؟ گفتم آره بابا، یادم میماند. فردایش رفت و دیگر نیامد. چی از بابا به من رسید غیر از این حرف و چشمهای سبزش؟ نیامد که ببیند حرفش زندگی من را خراب کرده. خودش کسی نشد، من چرا باید میشدم؟
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.