رمان مثل پر
داستان رمان مثل پر ، در باره آخرین دختر خانواده ساده ای به نام سودابه است که درگیر روابط احساسی با پسری آرمانگرا و مسئولیت گریز به نام سینا می شود … سودابه مادر و پدر پیری دارد و که لازم است بصورت مداوم نگرانشان باشد … به دنبال رفتارهای نامناسب سینا تغییراتی در سودابه بوجود می آید که حتی منجر به تغییر نامش از سوی خود می شود …
قسمت هایی از رمان مثل پر را با هم می خوانیم :
برای لحظه ای سرش گيج رفت، چشمها را باز كرد … نگاهش در پی چيزی گشت بلكه بتواند روی آن بنشيند… دفترچه سفت و محكم در دستش فشرده شد… كارتُنی پُر از كتاب را به سختی پيش كشيد… روی آن نشست… لحظه ای چشمها را بست… تمام توانش را برای باز كردن دفترچه به كار گرفت، دفترچه ی خاطراتش… دفترچه ی زندگيش…
دفترچه را باز كرد… اين جمله جلوی چشمانش رقصيد… « آيدا شدم، همانطور كه سينا ميخواست »…
اولين صفحات را ورق زد… ميهمانی خانه ی نازنين… سالنِ پر از نور… مبلهای استيل آبی طلايی… ميزهای گردِ تزئين شده با ميوه و گُل… ميزهای پر از شربت و شيرينی… صدای موسيقی… همهمه ی ميهمانان، گوشش را پُر كرد…
جمله های نوشته شده آهسته آهسته روی هم لغزيدند… سُر خوردند و رقص رقصان، ناپديد شدند…
نازنين با پيراهن فيروزه ای زيبايش پيش آمد و گفت: «اين يارو رو ديدی؟»
و با اشاره ای نه چندان ماهرانه، مرد جوانی را كه گوشه ی سالن با عده ای از بچه های دانشكده گپ ميزد نشان داد… در نگاهِ اول، جذاب بود و خوش لباس.
و بعد… ذكاوت و گيرايی نگاهش، بيننده را دستپاچه ميكرد…
سودابه به سرعت نگاهش را دزديد و شال روی سرش را كمی جلوتر كشيد…
نازنين با عشوه ای آشكارا نگاهِ دوباره ای به مرد جوان انداخت و لبخند زنان گفت: از بچه های هنره… دانشكده ی بغلی خودمون… باورت ميشه؟! …
در پشت جلد رمان مثل پر می خوانیم :
نگاه سودابه به روی همان جمله ماند …
خیره به تک تک کلمه هایش …
قطرات عرق روی سر و صورتش نشستند …
بدنش گر گرفت … چشم هایش پر شدند … خالی شدند …
خطی خیس روی گونه اش راه باز کرد …
آخر خط قطره شد و روی کاغذ افتاد ….
روی جمله آیدا شدم … آیدا لغزنده شد … کش آمد ….
سودابه دست روی جوهر روان شده کشید …. آیدا ویران شد …
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.