کتاب من پیش از تو
کتاب من پیش از تو روایت زندگی «ویل ترینرِ» جوانی ماجراجو است ، که به ورزشهایی خطرناک و هیجان انگیزی مانند صخرهنوردی میپرداخت. او که در اوج جوانی و سلامت و ثروت به سر میبرد ناگهانی و به دنبال یک تصادف قطع نخاع شده و زندگیاش زیر و رو میشود. رویارویی این جوان با پرستاری که مسئول مراقبت از او است و تلاش میکند تا نگاه جدیدی به زندگی را به او بیاموزد ماجرای این رمان را شکل میدهد.
من پیش از تو یک رمان عشقی نیست، اما عشق، عنصر اصلی آن است؛ عشقی متفاوت که از چارچوبهای زمینی خارج میشود و به لایهی آرمانی میرسد و پیچیدگی احساسات درونی انسان را برملا میسازد. آسوشیتدپرس درباره این رمان مینویسد: بعضی کتابها را نمیتوان زمین گذاشت. کتابهایی وجود دارند که آدم به حدی جذب شخصیتهایش میشود که دوست ندارد داستان به پایان برسد، برای همین خواندنش را کش میدهد. کتاب جوجو مویز یکی از این کتابهاست. گاهی میخندید، گاهی لبخند میزنید و گاهی عصبانی میشوید، و بله، گاهی اشک میریزید.
کتاب من پیش از تو را باید همراه با یک جعبه دستمالکاغذی فروخت. نیویورک تایمز نیز نوشته است: نویسندهی کتاب خواننده را در موقعیتی قرار میدهد که اشکریزان بخواند و جلو برود… با دو شخصیت اصلی داستانش قصهای میآفریند که در خاطرهها میماند. کتاب من پیش از تو نوشتهی جوجو مویز با ترجمهی مریم مفتاحی در ۵۳۶ صفحه و به قیمت ۲۷۵۰۰ تومان توسط نشر آموت منتشرشده است. کتاب پس از تو در ادامه این کتاب ترجمه و روانه بازار شده است.
جهت خرید نسخه اصلی کتاب من پیش از تو روی نام کتاب یا تصویر زیر کلیک کنید :
Me Before You
درباره مترجم کتاب من پیش از تو :
مریم مفتاحی، متولد سال ۱۳۴۳ ساری، فارغالتحصیل رشتهی مترجمی زبان انگلیسی و زبانشناسی از دانشگاه علامه طباطبایی است. برخي از ترجمههای او عبارتند از: دو اثر از کالین مککالو استرالیایی، سه اثر از مارگارت دیکینسن انگلیسی، و گنجینهی خرد چین (چینگهوآ تانگ)، انتقام فیثاغورث ( آرتورو سانگالی) و کوهها طنین انداختند (خالد حسینی).
قسمتی از متن کتاب من پیش از تو :
اصلا یادم نمی آید آخرین باری که حاضر شد با ما شام بخورد ، کی بود. تلاش کرد اطلاعات بیشتری دستگیرش شود. ولی اصلا مستقیم چیزی نپرسید ، عادتش بود. ولی من نمی توانستم جواب هایی را که دنبالش بود ، به او بگویم. ویل بعضی روزها شادتر بود – بی دردسر قبول می کرد با هم بیرون برویم ، سر به سرم می گذاشت و شوخی می کرد. به نظر می رسید با دنیای بیرون از خانه ارتباط برقرار کرده است. ولی من به راستی چه می دانستم؟ دنیای ویل یک پس کرانه ی پهناور و درونی بود که به من اجازه نمی داد حتی نیم نگاهی به آن بیندازم. در چند هفته ی اخیر ، با ناراحتی تمام حس می کردم که این پس کرانه هر روز وسعت بیشتری می گیرد.
گفت :
-ظاهرأ که روحیه اش کمی بهتر شده.
خانم ترینر می خواست به خودش دلگرمی بدهد.
-بله ، منم مین طور فکر می کنم.
-این مسئله خیلی …
صورتش به طرف من چرخید و چشمانش برق زد.
آرزو –
چقدر خوب بود …. چند روزه تمومش کردم و به شدت جای خالیش رو تو شبام احساس می کنم