قسمتی از رمان بی توقع دوستت دارم را باهم میخوانیم :
رمان بی توقع دوستت دارم اثری است خواندنی از لیلا دارابی
هواپیما در فرودگاه آتاتورک به زمین نشست. از شدت استرس، چنان دل پیچه ای سراغم آمد که برای چند لحظه همانجا رو صندلی نشستم و به سوزان و بقیه مسافرها چشم دوختم که با چه اشتیاق و هیجانی داشتند ساکهای دستی شان را از محفظه های بالای سرشان برمی داشتند. سوزان برخلاف من استرس که نداشت هیچ، حال و هوایش از روزهای قبل هم بهتر بود. از اول هم دلش برای این سفر پر میکشید.
وقتی به او گفتم تا به حال از خانواده ام دور نبوده ام، آنقدر پیش مامان زبان ریخت، تا توانست راضی اش کند در این سفر همراهش باشم. درست یک ماه تمام در گوش مامان خواند که مسافرت با تور هیچ مشکلی برایمان پیش نمی آورد و تا آخرین لحظه خاطر جمعش کرد که در استانبول راهنمای تور، خودش ترتیب همه کارها را می دهد. بالاخره با وساطت بابا و حرف آخرش که: «بذارش به حساب هدیه فارغ التحصیلیت.» مامان هم برخلاف میلش رضایت داد.
– نکنه میخوای با همین هواپیما برگردی تهران؟
با سؤال سوزان که بالای سرم ایستاده بود، اعتراض محترمانه یکی از مسافرها هم بلند شد: «پیاده نمیشین!»
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.