فصیح در کتاب شراب خام سعی کرده رمان را از حد داستانی سرگرم کننده فراتر ببرد، بطوری که خواننده جذب صفحه صفحه داستان می شود …
قسمت هایی از کتاب شراب خام :
قیافه هایی هست که همیشه در مغز آدم باقی می ماند، به یاد مستر گراهام و بعد به یاد ایالت مینه سوتا افتادم ، به یاد روزهایی افتادم که در آن آپارتمان زیرزمینی زندگی می کردم، و بعد یاد آخرین روزهای واشنگتن و قسمتهای بد و تلخ آخرین روزهای آمریکا …. به دختر مهماندار گفتم یک بطری آبجو برایم آورد…
از این همه زیاد حرف زدن خودم هم مبهوت بودم. تمام کله م داغ و گلویم خشک بود.خستگی و بی خوابی دیشب و شوک مرگ دختر مرده ی در ترن، حالا اثرش را توی مخم نشان می داد. لابد هیستری داشت گل می کرد. یقه پالتو را بالا کشیدم. چشمانم را بستم و آب دهنم را قورت دادم. باد سردی هم که از شمال می آمد از راه دهان و دماغ وارد گلویم می شد …
همه ی ما روحهای تنهایی هستیم که در افق های ناشناخته گو گیجه داریم. در میان خواب و بیداری رویا. تکه تکه زندگی می کنیم. شبی اینجا. خنده ای آنجا، اشکی جای دیگر. پیر می شویم. عده ای دیر بیدار می شوند. عده ای دیگر هرگز بیدار نمی شوند. ولی همه باز تنها لخت بر میگردیم. توی افقهای ناشناخته.
من از يك چيز نويسنده ها و فيلسوف ها خوشم می آيد : وقتی از آنها سوالی بكنيد ، به قدری مفصل و سخاوتمندانه جواب می دهند كه پانزده تا سوال بعدی را بايد درز گرفت.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.