ویژه

جوان خام

کتاب جوان خام نوشته فیودور داستایفسکی می باشد که توسط رضا رضایی ترجمه گردیده و  نشر اختران به چاپ رسانیده است. داستایفسکی یکی از مطرح ترین نویسندگان جهان می باشد که همه آثار او به چندین زبان دنیا ترجمه گردیده اند.

425,000 تومان 382,500 تومان

جزئیات کتاب

وزن 1000 g
نویسنده

فئودور داستایفسکی

ترجمه

رضا رضایی

ناشر

اختران

تعداد صفحه

688 صفحه

قطع کتاب

رقعی

نوع جلد

گالینگور (سخت)

نوبت چاپ

5

درباره نویسنده

فئودور داستایفسکی

فئودور داستایفسکی

فئودور داستایفسکی (داستایوسکی) متولد 1821م ، رمان نویس بزرگ روسی، نویسنده ای است که آثارش به دلیل بینش روان شناختی ژرف موجود در آنها از اهمیت ویژه ای برخوردار بوده و به همین سبب بر بسیاری از نوسندگا روس و غیر روس تاثیر شگرفت نهاده است. در سال 1849 به جرم فعالیت ایی بر ضد تزار محکوم به اعدام شد و حکم اعدام وی به دلیل شرایط سخت دوران تبعید سبب بروز بیماری صرع شد.

داستایفسکی از سال 1859 بطور جدی نوشتن را آغاز کرد و آثار ارزشمندی از جمله جنایات و مکافات ، قمار باز ، ابله ، همیشه شوهر و برادران کارامازوف را از خود به جای گذاشت. داستایفسکی در اوایل فوریهٔ سال 1881 در اثر خونریزی ریه درگذشت.

کتاب جوان خام

کتاب جوان خام نوشته فیودور داستایفسکی می باشد که توسط رضا رضایی ترجمه گردیده و  نشر اختران به چاپ رسانیده است. داستایفسکی یکی از مطرح ترین نویسندگان جهان می باشد که همه آثار او به چندین زبان دنیا ترجمه گردیده اند. جوان خام نیز یکی از معروف ترین آثار وی به شمار می آید که راوی و قهرمان اصلی این رمان جوان ۱۹ سالۀ بی تجربه ای است که افکار و آرزوهای خاصی دارد. او پسر نامشروع زمین دار ورشکسته ای است.

می خواهد هم خطای پدرش را به رخ او بکشد و هم محبتش را به خود جلب کند. با چنین احساس دوگانه ای نزد او می رود. در عین حال، به عللی تصور می کند که اختیار زندگی دیگران را نیز به دست دارد. جوان خام به نظر بسیاری از کارشناسان گیراترین رمان داستایفسکی است و امروزه بیش از پیش توجه نقادان را به خود جلب کرده است.

قسمت هایی از متن کتاب جوان خام

از کافه خارج شدیم و لامبر دستش را دور بدنم گذاشت و کمی نگم داشت. ناگهان نگاهش کردم و در چشم های خیره، کنجکاو و کاملا هشیارش همان حالتی را تشخیص دادم که موقع یخ زدنم، وقتی دستش را دور بدنم انداخته بود و مرا به سوی کالسکه می برد و سراپا چشم و گوش به وراجی های بی سروته من گوش می کرد، در چشم هایش حس کرده بودم. آدم هایی مست می شوند اما مست لایعقل نمی شوند، گاه در لحظاتی هشیاری کامل دارند. نگاه طعنه آمیزی به او کردم، دستش را کنار زدم و محکم و قاطعانه گفتم: ((به هیچ قیمتی با تو به خانه ات نمی آیم.))

((بیا، مزخرف نگو، به آلفونسین می گویم چای برای مان درست کند، بیا برویم.))

مطمئن بود که نمی روم، دستش را دورم انداخت و مرا مثلا طئمه اشتهاآور محکم گرفت، البته که او در آن شب و در آن موقعیت به طعمه نیاز داشت، بعدا علتش روشن خواهد شد.

باز هم گفتم: ((من نمی آیم.)) و داد زدم: ((کالسکه))

همان لحظه کالسکه ای آمد و من به درون آن پریدم.

لامبر با ناراحتی بسیار کت خز مرا گرفت و داد زد: (( کجا می روی؟چه می کنی؟))

فریاد زدم: (( مبادا به دنبالم بیایی دنبالم نیا.)) همان موقع کالسکه شروع به حرکت کرد و کت من در دست لامبر پاره شد.

با عصبانیت داد کشید: ((باز هم می آیی.))

سرم را برگرداندم و جواب دادم: (( اگر دلم بخواهد، آن وقت می آیم. هر کاری دلم خواست می کنم))

 

نوشته شده توسط : فروشگاه کتاب ایران

نقد و بررسی‌ها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “جوان خام”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *