ویژه

من او

رمان من او ،  نوشته رضا امیرخانی از پرفروشترین رمان های فارسی است که در سال 1378 منتشر شد. این کتاب توسط باستيان زولينو ، به زبان اندونزیایی و توسط الكساندر اندروشكین به زبان روسی منتشر شده است. رمان من او در دومین جشنواره مهر مورد تقدیر قرار گرفت و یکی از سه کتاب برگزیده منتقدان مطبوعات و سه کتاب برگزیده جوایز سال 1379 می باشد.

248,000 تومان 210,000 تومان

جزئیات کتاب

وزن 700 g
نویسنده

رضا امیرخانی

ناشر

افق

تعداد صفحات

600

قطع کتاب

رقعی

نوع جلد

شومیز

نوبت چاپ

44

خلاصه « رمان من او » :

داستان رمان من او درباره ماجراهای زندگی شخصی به نام علی فتاح از خانواده های تاجر و متمول دوره پهلوی است. محوریت داستان به عشق پاک علی به مهتاب ، دختر خدمتکار خانواده اش بر میگردد. به دلیل اعتقاد علی به عشق پاک تا زمانی که از عشق واقعی خود مطمئن نشده از ازدواج با مهتاب امتناع می‌کند. علی در طول داستان از راهنمایی‌های درویش مصطفی ، از سلسله‌ای نامشخص کمک می گیرد. درویش مصطفی نقش مهمی در داستان ایفا می کند.

داستان رمان من او از زبان دو راوی بازگو می شود ، یکی خود رضا امیرخانی (من) و دیگر علی فتاح (او). این دو ماجراهای زندگی علی فتاح را از کودکی تا لحظهٔ ازدواج و مرگ ، روایت می‌کند. خواندن این رمان زیبا را به شما پیشنهاد می کنیم.

رمان من او

قسمتی از « رمان من او » را می خوانیم :

حاج فتاح صبح زودتر از بقیه بلند شد و به مامانی گفت :

– عروس گلم! امروزفقط چای دم کن. سپرده ام صبحانه از بیرون بیاورند …

صدای کلون در مردانه ی رد ، صدای مریم را برید. مامانی که سر شوق آمده بود ، همانطور که آرام می خندید ، از اتاق خارج شد. از پله ها پایین آمد. باب جون را دید که به کریم می گفت نان و قابلمه را به اتاق زاویه ی بزرگ ببرد.

کریم به تندی سفره را پهن کرد و نان ها و قابلمه ها را در آن گذاشت.همه که سر سفره آمدند ، بلند شد و از باب جون اجازه ی مرخصی گرفت. اما علی او را سر سفره نشاند و گفت :

– بیا بخور دیگر! بعد ، از این جا باهم می رویم مدرسه.

باب جون خندید ، اما مامانی نگاه تندی به علی کرد و با دست ، طوری که کریم نبیند ، برایش خط و نشان کشید. مامانی در قابلمه را باز کرد. بخار بیرون زد. آب کله پاچه را از میان کف گیر توی کاسه ای بزرگ ریخت….

در جای دیگر رمان من او می خوانیم:

بوی یاس تمام شذ. همان بوی یاسی که حیاط را برداشته بود و به آسمان برده بود. دیگر چیزی نبود که ما را نگه دارد. از بالای آسمان به زمین افتادیم. شاید به خاطر قانون جاذبه ، البته همان قانون جاذبه بود که ما را آن بالا نگه داشته بود. جاذبه ی نیوتنی و خورشید که نه ، جاذبه ی مهتاب و ماه را می گویم. روی زمین افتادیم و اشک هایمان محکم روی زمین ریخت و شکست ، دل مان. تنها بنایی که اگر بلرزد ، محکم تر می شود ، دل است. دل آدمی زاد. باید مثل انار چلاندش ، تا شییره اش در بیاید … حکما شیره اش هم مطبوع است … اشک هایم را پاک کردم. مطبوع بود.

نوشته شده توسط : فروشگاه کتاب ایران

نقد و بررسی‌ها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “من او”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *